سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و به نویسنده خود عبید اللّه بن ابى رافع فرمود : ] دواتت را لیقه بینداز و از جاى تراش تا نوک خامه‏ات را دراز ساز ، و میان سطرها را گشاده دار و حرفها را نزدیک هم آر که چنین کار زیبایى خط را سزاوار است [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----67289---
بازدید امروز: ----7-----
جستجو:
ا نتظار و ا نتظار و ا نتظار...... .!!!!!!!!!!!!! - دل مستمندم ای جان به لبت نیازدارد
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک عزیزان من
  • لوگوی من
    لوگوی من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • ا نتظار و ا نتظار و ا نتظار...... .!!!!!!!!!!!!!
    نویسنده: اشک جمعه 84/12/12 ساعت 10:38 عصر

    به نام آنکه محکوم به حبس عشقمان کرد وچه زیباست.

    انتظار یک عاشق (چه عشق مجازی،عرفانی،معنوی و... )

    انتظار

     

    هر روز انتظار ، انتظار . انتظار کسی که تو را فراموش کرده است. چه بیهوده است نگاه کردن به درهایی

    که برای همیشه بسته می مانند. چه بیهوده است ، نگاه کردن در آئینه هایی که صادق نیستند. به چشمهای خودت هم شک می کنی . دلت را بر می داری و کوچ  می کنی . به قربانگاه می رسی . خودت هستی و خودت. قربانی می شوی ، به دستان خودت. عشق را زنده می کنی . و در تنهایی هایت غرق می شوی . چه خون سیاهی ! چه  خون سیاهی !.......  . دردت را به هیچکس مگو، هرگز به روی کسی لبخند مزن، با کسی نه بگو ، نه بشنو .  سکوت کن ، سکوت ، رازت را فاش مکن . مبادا دلت هم از رازت با خبر شود، تنها باش ، تنهای تنها. و همه را دوست بدار، واین را هرگز در گوش کسی هم نجوا مکن، به حرفهایم خوب گوش بده. راز این است : تنها باش و عاشق !!! . بگذار در تنهایی ات همه جای بگیرند ، دوست و دشمن، منافق و موافق ، خشک و تر ، او و آنها. در را به  روی کسی مبند بگذار همه در تنهایی ات شریک باشند. تنهایی ات را که در آن عاشق به قربانگاه رفت و عشق از آسمان نازل شد. عشق وقتی بر تو نازل می شود  که خودت را در پای خودت قربانی کنی .

     

    عاشق را تنها یک چیز از پای در می  آورد :

     

    انتظار ، انتظار، انتظار......

     

    بگذار هر روز، دلیلی باشد در دست

    بگذار هر روز، عشقی باشد در دل

    بگذار هر روز، دلیلی باشد برای زندگی

    امشب هم فراموش کرد، مثل همه شبهایی که پشت پنجره او را به انتظار می نشستم و او نمی آمد

    آه ... صبح نزدیک است

    صدای خنده مستانه اش آمد، اما پنجره‌ام دیگر گشوده نخواهد شد

    چرا که دیگر از این پنجره که انتظارم را به تمسخر می‌گیرند  بی زارم

    خوش باش که من عمری ست به شنیدن خنده ی سر خوش و مستانه ات، به نگاهی دزددانه از پس پنجره

    دلخوشم ....

    در گذر زمان،

    عشق ها می میرند و فقط  خاطره‌هاست که شیرین و تلخ، دست نخورده به جای می مانند.

    بیشتر از همیشه دوستت دارم

    گر چه از عاشقی

    و از عاشق شدن بیزارم

    زیر آوار فرو ریخته عشق

    از دلم چیزی نمونده که به تو بسپارم

    اگر بیهوده می ترسیدم

    عشق را آنگونه که هست میدیدم

    شاید این لحظه غمگین وداع

    قلبمو دوباره می بخشیدم

    هر دریچه ای که رو به شب گشودم

    فکر تنهائی چشمهای تو بودم

    عاشقانه ترین سروده ام شعر چشمهای تو بوده

    از تو بوده

    خدا کند که بیایی

    یا حق


    افتخار دادند( )