درباره من
موضوعات وبلاگ
لینک عزیزان من
لوگوی من
اوقات شرعی
اشتراک در وبلاگ
مطالب بایگانی شده
آوای آشنا
|
نویسنده: اشک
|
پنج شنبه 84/10/15 ساعت 6:50 عصر
|
به نام آنکه دوست می دارد و فرمان به عاشق شدن داده است.
سلام..... باز هم حر فهای یک دلتنگی از دوری کهشکی تو هم باشی ، اونوقت دنیا بدی نداره،خدایا برسان آن عزیز را .... الهی آمین.
راستی یک وقتی با خوندن این شعر فکر بد نکنین ها؟؟؟؟
به چشمای خودت قسم
دیگه بهت نمی رسم
وصال تو خیالیه
وای که دلم چه حالیه
بازی های عروسکی
آخ که چه حیف شد کودکی
یه کم برس باز به خودت
می خوام بیام تولدت
اونوقتا اینجوری نبود
راهت به این دوری نبود
حالا که عاشقت شدم
نیستی دیگه مال خودم
پاییز چه فصل زردیه
عاشقیم چه دردیه
گم شده باز بادبادکم
تو نمی یای به کمکم ؟
می خوام دستاتو بگیرم
تو بمونی من بمیرم
اونوقتا مهمونت بودم
دنیا رو مدیونت بودم
اونقتا مجنونم بودی
کلی پریشونم بودی
قصه حالا عوض شده
صحبت یه تولده
قلبت رو دادی به کسی
یه کم واسم دلواپسی
می ترسی که من بشکنم
پشت سرت حرف بزنم
من منی که بوسیدمت
تو اون غروب که دیدمت
تو واسه من ناز می کنی
ناز می کشم باز می کنی ؟
این رسمشه نیلوفرم
من که ازت نمی گذرم
ستارمون یادت می یاد
عاشقی ام نوبتیه
آخ که چه بد عادتیه
من نگرانم واسه تو
قبله ی دیگران نشو
اشکم به این زلالیه
دل تو از من خالیه
تو مه عشق تو گمم
هلاک یه تبسم
تو شدی مال دیگری
چه جور دلت اومد بری
قفلا که بی کلید شدن
چشا به در سفید شدن
چه امتحان خوبیه
دوریت عجب غروبیه
بارون شدیده نازنین
از تو بعیده نازنین
خاطره رو جا نذاری
باز من و تنها نذاری
یا حق.....
|
|