ترس
من ميترسم اما نه از مردن چرا که مردن را خوابي شيرين ميدانم.
من ميترسم اما نه از مردن
من از کابوسي ميترسم که اين خواب شيرين را به کامم تلخ ميکند.
من از مردن نميترسم از خوردن لقمه اي ميترسم
که سهم من نيست!
از گفتن جمله اي که حق من نيست!
من از مردن در منجلاب ميترسم
و از پس زدن دستهايي که بهر ياري به سويم دراز شده!
من از مردن نميترسم از مرگ انسانيت و شرفم ميترسم.
من انسان آمدم و نترسيدم
از حيوان رفتن ميترسم!
سلام دوست عزيز شعرت قشنگ بود منتظرتم!