سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در مصیبتها چون آزادگان شکیبایى باید و یا چون نادانان فراموش کردن شاید . [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----67283---
بازدید امروز: ----1-----
جستجو:
آغاز چهار - دل مستمندم ای جان به لبت نیازدارد
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک عزیزان من
  • لوگوی من
    لوگوی من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • رمضان شب سوم
    نویسنده: اشک شنبه 86/6/24 ساعت 8:58 عصر

    به نام داور برحق بخشنده بی منّت.

    سلام به تو خواننده عزیز.

    پس سالهل دوری از وبلاگ و نویسندگی در دفترچه یادداشت اینترنتی(تقریباً یکسال دوباره من آمدم ولی اینبار قول میدهم با نوشته هایی مداوم تر مغز خودم رو بخورم ).

    خوب رمضان هم اومد و من از خودم یک سؤال دارم نسبت به پارسال چقدر تغییر کردم؟

     مضمون حدیثی از پیامبر((ص))(که یک خورده اش یادم مانده.):

    دربهای آسمان در شب اول ماه رمضان باز می شوند و تا آخر ما مبارک رمضان بسته نمی شوند.

    خوب اینها رو برای شب سوم ماه رمضان داشته باشید تا مطلبی در خور این ماه و هدف نهایی این وبلاگ پیدا کنم و بنویسم.

    التماس دعای همیشگی

    خدا کند که بیایی

    یا خق

     


    افتخار دادند( )

  • زندگی با نام تو........
    نویسنده: اشک شنبه 85/9/18 ساعت 6:1 عصر

    به نام داور برحق
     
    سلام امروز بدون هیچ مقدمه ای می خواهم براتون بنویسم .
     
    بگذار پرندگان در نام تو زندگی کنند و باران بر حرفهایم ببارد .
    بدون تو زندگی دهلیزی تاریک و طولانی است .
    تو را می سرایم مثل هر روز ، شیرین تر از انگورهایی که سر بر
    ستاره می سایند. از سرودن تو هرگز سیر نمی شوم .
    من گرسنه نگاه توأم .
    دوست دارم حتی برای یک لحظه ساکن مجمع الجزایر قلب تو باشم .
    هر شب نشانیت را از ما ه می پرسم ؛
    می گوید: تو در کلبه ای زندگی می کنی که از عشق و شبنم و آذرخش ساخته شده است .
    می گوید :همه آنها که مسافر صبح اند ، را خانه تو را می دانند.
    هر شب به یاد ستاره ای می افتم که در کودکی من ، بر شاخه درخت
    حیاطمان ، بدل به میوه ای ناب می شد که عطر تو را داشت .
    بگذار جهان را در آغوش بگیرم و در کنار عطر تو به ایستم و آواز بخوانم .
    بارانها را درآغوش بفشارم و همراه رودخانه ها به سوی تو بیایم .
    بیا در چشمان باران خورده من بنشین
    بیا در قلب نقره ای من بنشین
    من خویشاوند یاسم ، برادر زاده بهار ، که اگر چه د زمستان به دنیا آمده ام ،
    شبیه شکوفه های سیبم.
    کلبه ای را که نفس تو در آن زندگی می کند ، دوست دارم . وبه درختانی
    که هر صبح و شب تو را می بینند ، عشق می ورزم . یک روز همه چیز
    تمام می شود ، جز چشمان تو .
                                                                                                                 خدا کند که بیایی

    افتخار دادند( )