به نام داور برحق
سلام امروز بدون هیچ مقدمه ای می خواهم براتون بنویسم .
بگذار پرندگان در نام تو زندگی کنند و باران بر حرفهایم ببارد .
بدون تو زندگی دهلیزی تاریک و طولانی است .
تو را می سرایم مثل هر روز ، شیرین تر از انگورهایی که سر بر
ستاره می سایند. از سرودن تو هرگز سیر نمی شوم .
من گرسنه نگاه توأم .
دوست دارم حتی برای یک لحظه ساکن مجمع الجزایر قلب تو باشم .
هر شب نشانیت را از ما ه می پرسم ؛
می گوید: تو در کلبه ای زندگی می کنی که از عشق و شبنم و آذرخش ساخته شده است .
می گوید :همه آنها که مسافر صبح اند ، را خانه تو را می دانند.
هر شب به یاد ستاره ای می افتم که در کودکی من ، بر شاخه درخت
حیاطمان ، بدل به میوه ای ناب می شد که عطر تو را داشت .
بگذار جهان را در آغوش بگیرم و در کنار عطر تو به ایستم و آواز بخوانم .
بارانها را درآغوش بفشارم و همراه رودخانه ها به سوی تو بیایم .
بیا در چشمان باران خورده من بنشین
بیا در قلب نقره ای من بنشین
من خویشاوند یاسم ، برادر زاده بهار ، که اگر چه د زمستان به دنیا آمده ام ،
شبیه شکوفه های سیبم.
کلبه ای را که نفس تو در آن زندگی می کند ، دوست دارم . وبه درختانی
که هر صبح و شب تو را می بینند ، عشق می ورزم . یک روز همه چیز
تمام می شود ، جز چشمان تو .
خدا کند که بیایی