سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیبایی دانشمند در عمل به دانشش است . [امام علی علیه السلام]
کل بازدیدها:----67285---
بازدید امروز: ----3-----
جستجو:
آغاز - دل مستمندم ای جان به لبت نیازدارد
  • درباره من
  • موضوعات وبلاگ
  • لینک عزیزان من
  • لوگوی من
    لوگوی من

  • اوقات شرعی
  • اشتراک در وبلاگ
     
  • مطالب بایگانی شده
  • آوای آشنا
  • می ترسم از ....... .
    نویسنده: اشک سه شنبه 84/10/27 ساعت 7:33 عصر

    با نام خداوند انصاف..... .

    سلام

    هزار بار آسمان را قسم دادم که دیگر به چشمان گریان من نگاه نکند .

    من از حقیقت بی پایان از تصویری بی نشان،از عشق یک آهو می ترسم .

    من از روزگار سنگدل از بایدها و نبایدها می ترسم،

    می ترسم از آغاز هر سرنوشت و از طلوع هر زیبایی. من از روح سرگردان زندگی،

    از گریزان بودن یاران می ترسم،

    از صدای پای رهگذران می ترسم.

    از آنچه هستیم و هست می ترسم از جاده بی انتهایی که عاقبت مرا آواره خود خواهد ساخت می ترسم.

    از لحظه ها و ساعتهایی که مرا نیز همانند خودشان بی عاطفه کرد .

    می ترسم از خود فراموشی دلهای پاک، می ترسم .

    یا حق

    خدا کند که بیایی


    افتخار دادند( )

  • معرفی مجنون
    نویسنده: اشک پنج شنبه 84/10/15 ساعت 6:50 عصر

    به نام آنکه دوست می دارد و فرمان به عاشق شدن داده است.

    سلام..... باز هم حر فهای یک دلتنگی از دوری کهشکی تو هم باشی ، اونوقت دنیا بدی نداره،خدایا برسان آن عزیز را .... الهی آمین.

    راستی یک وقتی با خوندن این شعر فکر بد نکنین ها؟؟؟؟

    به چشمای خودت قسم

    دیگه بهت نمی رسم

    وصال تو خیالیه

    وای که دلم چه حالیه

    بازی های عروسکی

    آخ که چه حیف شد کودکی

    یه کم برس باز به خودت

    می خوام بیام تولدت

    اونوقتا اینجوری نبود

    راهت به این دوری نبود

    حالا که عاشقت شدم

    نیستی دیگه مال خودم

    پاییز چه فصل زردیه

    عاشقیم چه دردیه

    گم شده باز بادبادکم

    تو نمی یای به کمکم ؟

    می خوام دستاتو بگیرم

    تو بمونی من بمیرم

    اونوقتا مهمونت بودم

    دنیا رو مدیونت بودم

    اونقتا مجنونم بودی

    کلی پریشونم بودی

    قصه حالا عوض شده

    صحبت یه تولده

    قلبت رو دادی به کسی

    یه کم واسم دلواپسی

    می ترسی که من بشکنم

    پشت سرت حرف بزنم

    من منی که بوسیدمت

    تو اون غروب که دیدمت

    تو واسه من ناز می کنی

    ناز می کشم باز می کنی ؟

    این رسمشه نیلوفرم

    من که ازت نمی گذرم

    ستارمون یادت می یاد

    عاشقی ام نوبتیه

    آخ که چه بد عادتیه

    من نگرانم واسه تو

    قبله ی دیگران نشو

    اشکم به این زلالیه

    دل تو از من خالیه

    تو مه عشق تو گمم

    هلاک یه تبسم

    تو شدی مال دیگری

    چه جور دلت اومد بری

    قفلا که بی کلید شدن

    چشا به در سفید شدن

    چه امتحان خوبیه

    دوریت عجب غروبیه

    بارون شدیده نازنین

    از تو بعیده نازنین

    خاطره رو جا نذاری

    باز من و تنها نذاری

    یا حق.....


    افتخار دادند( )

  • دختر تنهای شب
    نویسنده: اشک سه شنبه 84/10/13 ساعت 6:20 عصر

    دختر تنهای شب

    فقط برای تو !....

    بر بالای افق ایستاده ام

    به روزی من اندیشم که با تو باشم

    جانم را به یاد صبحگاهی می سپارم

    با همه خداحافظی می کنم

    چرا که تو درمنی در تار و پودم

    و موجی لطیف بر خواسته از جان تو

    تا عمق جانم می دود ............

    و راهی جاودانه پیش رویم گسترده می شود

    و من پرواز می کنم به سمت تو

    به تو می اندیشم به ارمغان صبح با نامت که عاشقانه بر

    بر زبان جاری می کنی .........

    به تو می اندیشم ای عشق

    به تو می اندیشم ...........!


    افتخار دادند( )

  • این جا رو کلیک کنید اطفا
    نویسنده: اشک چهارشنبه 84/9/23 ساعت 7:50 صبح

    و این هم شعر...

     تو اینجا نیستی ! تنهای تنها ، با

    سکوتی سخت درگیرم

      و می دانم ، اگر دیگر نیایی ،

     در غروبی سرد و غمبار و پر از

    تردید می میرم !

     امید بازگشت تو ، مرا زنده نگه  

     می دارد و آری تو می آیی !

       تو می آیی بهانه من ،

       و می دانم دوباره شاخه های

    خشک احساسم،جوانه می زند ،

       لبریز از عشق و شکوه زندگی

     می گردد و با تو،تمام لحظه های

     تلخ پاییز وزمستان را ،

       تمام لحظه های بی تو بودن را ،

     تمام خاطرات سرد و بی روح

     نبودت را ،  شبیه قاصدک ،

     در دست های باد می اندازد ودیگر

     به آن فصل پر از دلتنگی و

    سرما نیندیشد !

      تو می آیی بهانه من ،

      تو می آیی ،

      و شوق دیدنت ، این شاخه های

    خشک را زنده نگه می دارد و

         تنها به شوق تو ،

        سکوت ژرف و سرد مرگ را

    بدرود می گوید !


    افتخار دادند( )

  • لطفا کمکم کنید
    نویسنده: اشک چهارشنبه 84/9/23 ساعت 7:48 صبح

    به نام او که دوستش داریم.

     

    با سلام به تمام بچه های وبلاگ نویس وسر حال خوب اولین

     

    مطلب من هستش اما قبل از هر چیزی فرخنده میلاد با سعادت هشتمین اختر آسمان ولایت و امامت رو به شما

     

    تبریک عرض می کنم.یک سوال داشتم و خواهش می کنم

     

    اگه کسی می تونه جواب بده .... . سوال من اینه من قبلا

     

    یک وبلاگ توی همین سایت داشتم ولی الان با نام

     

    کاربری و رمز عبورم هر چی لوگ این می کنم نام

     

    نویسنده همون گوشه درست می اد ولی اسم آدرس

     

    وبلاگم عوض شده و تغییر کرده در ضمن تمام نوشته

     

    های قبلی من پاک شده و هیج اثری از ادرس لوگی من هم نیست.

     

    خوب حالا باید چی کار کنم ولی بگم قبل از این که پارسی بلاگ

     

    قیافه وب سایتش رو عوض کنه درست بود.

     

    خب حالا بگین من چی کار کنم تا آرشیو و آدرس

     

    درست وب لاگم رو پیدا کنم

                                                          بدرورد

                                                    همیشه سبزباشید

                                                       تا طلوع فجر


    افتخار دادند( )